مدرسه شبانه روزي

ساخت وبلاگ


مدرسه شبانه

برای زیر ١۶ سال توصیه نمیشود


اواخر ماه آگوست بود هوا کم کم داشت رو به پاییز می رفت

خانواده سه نفره ی پیترسون در نواحی شمالی آمریکا زندگی میکردند

دیوید پیترسون پدر خانواده

مونا لیندزدی مادر خانواده

و کتی پیترسون تک فرزند نه ساله ی خانواده

آنها زندگی آرامی داشتند و برای تنوع و عوض کردن آب و هوا

راهی سفری به چند شهر آنطرف تر میشدند.

کتی چمدان خود را داشت جمع میکرد

و مادرش یکسره به او گوش زد میکرد که

لوازم لازم را فقط بردارد و چیز اضافی همراهش نیاورد.

جاده ها برخلاف همیشه خلوت و کم تردد بود

هوا تاریک شده و مه جاده را گرفته بود

تغریبا نیم ساعت از زمان حرکتشون گذشته بود

سکوت در فضای ماشین حکمفرما بود خانم پیترسون

خوابیده و آقای پیترسون هم کمی خواب آلود و خسته بود.

کتی غوطه ور در افکار خود بود که ناگهان

جسد روح مانند و غرق خونی را وسط جاده دید

پرشین بوک...
ما را در سایت پرشین بوک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد صفایی persianbook بازدید : 357 تاريخ : يکشنبه 27 اسفند 1391 ساعت: 0:58